خونی چکید
خونی چکید و حنجره ی خاک جان گرفت بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت آبی که دستبوس عطش بود شعله زد آتش، سراغ خیمه ی رنگین کمان گرفت
شاعر: سید ضیاء الدین شفیعی
خونی چکید و حنجرهی خاک جان گرفت
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت
آبی که دستبوس عطش بود شعله زد
آتش، سراغ خیمهی رنگین کمان گرفت
ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ
خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت
اسبی ز سمت علقمه آمد دگر بس است
تیری امام آینهها را نشان گرفت
مانده است در حکایت این سوگ، شعر من
چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت
از آخرین شراره چنین میرسد به گوش:
باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت
بغضی شکست و دامن هفت آسمان گرفت
آبی که دستبوس عطش بود شعله زد
آتش، سراغ خیمهی رنگین کمان گرفت
ابری برای گریه نیامد ولی ز سنگ
خون، غنچه غنچه خاک تو را در میان گرفت
اسبی ز سمت علقمه آمد دگر بس است
تیری امام آینهها را نشان گرفت
مانده است در حکایت این سوگ، شعر من
چندان که جسم سوخت و آتش به جان گرفت
از آخرین شراره چنین میرسد به گوش:
باید تقاص عافیت از کوفیان گرفت
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}